یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

دلتنگیها

سلام عزیز مامانی و بابایی من یه هفته رفته بودم خونه مادرجون کازرونی شنبه شب با بابایی و زندایی و نیما برگشتیم شیراز خیلی دلتنگتیم نی نی جون بابایی هر شب باهات حرف میزنه و برات شعر میخونه و میگه زودتر بیا دیشب بابایی خواب دیده که یه دختر ناز و خوشکل گیرمون اومده میگفت چشمام درشت بود لبهاشم خوشکل بود میگفت خیلی دوسش داشتم می گفت از ذوق برداشتم بردمش محل کار پیش همکارام نمیدونم خیلی کنجکاو شدم ببینم جنسیتت چیه خیلی شیطونی الان تقریبا یه هفتس که جون گرفتی و یه تلنگرهایی میزنی و بهم یادآوری میکنی که منم هستم به خدا میدونم که هستی عزیزم تو الان تمام دنیای من و بابا هستی مگه میشه تورو یادمون بره؟ همه کازرون میگفتن بچه من پسره ...
26 دی 1391
1